نور قرمز


Red Lights

داستان یک مرد که ادعا میکند قدرت ماورائی دارد و زنی که به دنبال این است تا به دنیا ثابت کند که قدرتی که توضیح علمی نداشته باشد وجود ندارد جوانی هم وی را در این راه یاری میدهد. بعد از سال ها سیمون سیلور به صحنه باز میگردد و تام میخواهد که مارگارت برای فاش کردن حقه های او دست به کار شود مارگارت مخالفت میکند تام به تنهایی اقدام می کند اما مارگارت از این می ترسد که تام هم مغلوب تبلیغات و قدرت بیان سیمون شود زیرا این قدرت باعث شده بود مارگارت سالها پیش در یک مناظره برای لحظه ای به عقاید خود شک کند . همین شک او را دچار عذاب وجدانی کرده بود که تا لحظه ی مرگ همراهی اش می کرد

در ابتدای فیلم تام فقط یک دستیار عادی به نظر می آید ولی از اواسط فیلم بعد از مرگ مارگارت نقش وی پر رنگ تر میشود , وقتی مارگارت میمیرد,تام تمام انرژی خود را برای رسوایی سیمون سیلور به کار میبرد و بعد از کلی دردسر در راه جنگیدن با سیلور میفهمد که خودش نور قرمزی دارد که امثال سیمون با ادعای داشتنش مردم را فریب میدهند.

نکته ای که در این فیلم من را تحت تاثیر قرار داد ترسیدن سیمون از قدرت تام بود. او که بیشتر از 3 دهه ادعا میکرد قدرتی ماورائی دارد , در لحظه ی مقابله با تام ترس تمام وجودش را گرفت و از او پرسید که چطور اینکار را کرده است؟وقتی تام میان حضار سکه ای به او داد و او را حقه باز خطاب کرد دیگر هیچ مدرکی لازم نبود تا ثابت شود او حقه باز است سیمون خودش در آن لحظه به وجود نیروی ماورائی شک کرده بود و این همان شکی بود که مارگارت را سالها پیش دچار اشتباه کرده بود و او را از گود بیرون انداخته بود

محمدرضا